تکرارِ داستانی تکراری

ساخت وبلاگ

دخترک روبرویم ایستاده، مرا می بیند، با لبخندی عبور می کنم، سایه اش را از سمت راست می بینم که دارد دنبالم میدود، سریع خودش را روبرویم قرار می دهد و کیسه ی دستمال کاغذی را جلوی من می گیرد. اینبار همراهم پول ندارم که دستمالی بخرم، سرش را زیر می اندازد. خوراکی ای همراهم دارم، به او تعارف می کنم، بر می دارد و می رود.

کاری ندارم به اینکه شهرداری اعلام می کند تنها سی درصد کودکان کار بی سرپرستند یا مثلا کودکان کار روزانه بیش از پنجاه هزار تومان درآمد دارند. کاری به این چیزها ندارم.

امروز چندم مهر است؟

در شرایطی که هم سن و سال های این دختر ناز می کنند که رنگ فنر دفتر مشقشان با لاک انگشت پایشان باید ست باشد (!) و پدر و مادر دوست داشتنی شان هم نازشان را به زیبایی می خرند، این کودک و هم سن و سال هایش باید در شهری که برای بزرگ تر هایش هم چندان امن نیست، اگر مراقب نباشند، شهری که پر است از زشتی و زیبایی، تاریکی و روشنی، خوبی و بدی، قدم بزند و به این و آن رو بیندازد تا چیزی از او بخرند. و چند نفر آن هایی که روبروی این دختر کوچک قرار می گیرند انسان های سالمی هستند؟

این نسل در سی چهل سالگی چه عاقبتی دارند؟

مسئول این قشر رها شده چه کسی است؟

این همه اختلاف طبقاتی از کجا آمده؟

این فرهنگ و اخلاق و ایمان و همه ی چیزهای خوبی که این و آن بر زبان می رانند کجای زندگی این دختر قرار دارد و از کجا باید این ها را یاد بگیرد؟

هیچ...

دست نوشته های یک م-شیمی...
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 197 تاريخ : دوشنبه 5 مهر 1395 ساعت: 16:56