Common Tragedy or Real Future?

ساخت وبلاگ

خیالِ من بگذار آسوده باشم.

بگذار آسوده راه بروم.

بگذار آسوده بخزم...

در این

در این ؟؟؟

نمی‌دانم این را چه بنامم. تاریک نیست. روشن هم نیست. بی‌راهه نیست. آن‌چنان راهی هم نیست.

در این

در این نمی‌دانم روزها!

در این ناکجا روزها...

در این روزهایی که تو در ماراتون زندگی مدام عقب می‌مانی.

این عقب چه خبر است؟

خیال من تو بگو این عقب چه خبر است که مرا از رفتن، از شتاب گرفتن، از دویدن، از پیشی گرفتن باز داشته است. بازداشت کرده‌است مرا در این نمی‌دانم زمانِ ناکجا...

خیال من بمان...

خیال من نرو...

خیال من شاد نشو

آرام نگیر

دلخوش نشو

نکند این نمی‌دانم زمانِ ناکجا زنجیرهایش را به پای تو هم بسته ...

خیالِ من دست دراز کن و میوه‌ای بردار.

دست نوشته های یک م-شیمی...
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 47 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1402 ساعت: 19:03