چهارمین دیدار...

ساخت وبلاگ

رسالۀ دکتری‌اش را آورده بود برای استادی که داور او بود و راهنمای من.

آرام، متین، دوست‌داشتنی

--------------------------------------------------------------

روز دفاع دکترایش بود... پدر، مادر و خواهرش انتهای کلاسِ دفاع نشسته بودند.

درست مثل خودش، آرام، متین، دوست داشتنی

در تمام آن‌روزها تا امروز الگوی من بود. و چه دوستش می‌داشتم. و چه افتخار می‌کردم به کسی که می‌شناسمش در حالی که او مرا نمی‌شناخت.

--------------------------------------------------------------

دراز کشیده بود روی تخت. صورتش را نمی‌توانستم ببینم.

مظلوم، آرام،

و مادری که می‌گریست

و خواهری که آرام بود و متین...

--------------------------------------------------------------

دراز کشیده بود روی تخت،

پدر در کنارش ایستاده بود، آرام، تنها، مظلوم.

به سراغش رفتم. چشمانش نمی‌دید.

آرام، مظلوم. گریان...

خودم را دانشجویش معرفی کردم.

و با او خندیدم وقتی پدرش برای او مردانه می‌گریست.

چه آرام، چه مظلوم،

صورتش یک ماه تمام شده بود با آن‌که چشمانش توان دیدن نداشت...

می‌خندیدم و می‌گفتم به زودی می‌آیم دفترتان و شیرینی می‌خورم. چیزی را می‌گفتم که به نامعلوم‌ترین دلیل باورش داشتم. چنین باوری را به کسی می‌گفتم که سال‌ها الگوی من در تلاش و استواری و آرامش بود در حالی که امروز او نه مرا می‌دید و نه حتی می‌شناخت ...


آه از تو ای روزگار که بیشتر می‌تازی بر او که آرام‌تر است...

این چه بزمی است که جام را سرریز از بلا می‌کنند بر آنانی که دوست‌داشتنی‌ترینند...

--------------------------------------------------------------

خدایا تو را به بهترین بهترین‌هایت، چشمانش را باز کن، نور چشمانش را بیشتر، گام‌هایش را استوارتر، اندیشه‌اش را پویاتر و عزمش را راسخ‌تر از گذشته بگردان.

--------------------------------------------------------------

دست نوشته های یک م-شیمی...
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:22