چیزی شبیه یک رؤیا...

ساخت وبلاگ

چیزی شبیه بهمن و اسفند سال 90 ...

چیزی شبیه ...

چیزی شبیه روزهایی از پاییز سال 98

چیزی شبیه ...

چیزی شبیه روزهای بی‌تصمیمی، روزهای بی‌هدفی، روزهایی با آرزوهای بزرگ و همّت‌های ناچیز،

نه ...

نه ...

بیشتر شبیه یک هفته‌ای از آذرماه 1394 ... داران ... لپ‌تاپ ... من، خواهر و برادرم ... من و تصمیم‌هایم ... من و کنکور دکترا ... من و آینده‌ای ناشناخته که پشت صفحه‌ای مات می‌خواست چیزهایی از خودش را به من نشان دهد در آن زمان که لازم بود انتخاب کنم و تلاش...

شبیه روزهای آخر شهریور 1395 ... داران ... کامپیوتر خانه ... من، خواهر، ... و اولین ورود به سامانۀ دانشگاه تهران... چه قدر که دوست داشتنی بود آن لحظه‌ها ... چه قدر به یادماندنی ...

چیزی شبیه آن شب شانزدهم اسفند 1397 ... شوق ... شکوه دوست داشتن ... شکوه همدلی ...

چیزی شبیه روزهای آخر دی ماه سال 1398 ... من، خواهر، بستن بار سفر ...

چیزی شبیه آن شب آخر دی ماه سال 1398 ...، من، خواهر، برادر، تردید، ... خداحافظی‌های شیرین و محکم در آغوش گرفتن‌هایی که همه‌اش نشان از یک عمر با هم بزرگ شدن بود ...

چیزی شبیه آن شب شانزدهم اسفند 1400 ... شوق همدلی‌های دوست داشتنی ... من، خواهر ...

چیزی شبیه ...

چیزی شبیه یک رؤیا... چیدن سیبی از درخت آرزو با شاخه‌هایی که کمی بالاتر از قبل هستند ...

چیزی که به من می‌گوید خدایی که تو را آفریده، هرگز رهایت نخواهد کرد... به او توکل کن و بالاتر برو ...

دست نوشته های یک م-شیمی...
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 128 تاريخ : يکشنبه 11 دی 1401 ساعت: 5:48