روزگاری شده که زیاد دروغ می شنوی...
از کودک ده دوازده ساله تا آدم کامل! (کامل؟!)
و همه شان تصور می کنند دروغ هوشمندانه ای گفته اند
و همه شان خیلی سریع در چند ثانیه فریب ذهن را می خورند و در جملات بعدی حقیقت خودش نمایان می شود و گویا خود این آدم ها نمی شنوند حقیقتی را که زبانشان می گوید...
و تو یاد خدا می افتی...
که چه قدر صبر دارد بر بنده ای چون من. و سستی های همیشگی زندگی ام.
و تو هم باید صبر داشته باشی به همان اندازه بر دیگران و دروغ های همیشگی شان که کامت را تلخ می کند از هم کلامی با آدم ها!
دست نوشته های یک م-شیمی...برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 188