دست نوشته های یک م-شیمی

ساخت وبلاگ
خیالِ من بگذار آسوده باشم.بگذار آسوده راه بروم.بگذار آسوده بخزم...در این در این ؟؟؟نمی‌دانم این را چه بنامم. تاریک نیست. روشن هم نیست. بی‌راهه نیست. آن‌چنان راهی هم نیست. در این در این نمی‌دانم روزها!در این ناکجا روزها...در این روزهایی که تو در ماراتون زندگی مدام عقب می‌مانی.این عقب چه خبر است؟خیال من تو بگو این عقب چه خبر است که مرا از رفتن، از شتاب گرفتن، از دویدن، از پیشی گرفتن باز داشته است. بازداشت کرده‌است مرا در این نمی‌دانم زمانِ ناکجا...خیال من بمان...خیال من نرو...خیال من شاد نشوآرام نگیردلخوش نشونکند این نمی‌دانم زمانِ ناکجا زنجیرهایش را به پای تو هم بسته ...خیالِ من دست دراز کن و میوه‌ای بردار. دست نوشته های یک م-شیمی...ادامه مطلب
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 46 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1402 ساعت: 19:03

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
======================

فاطمه هستم!
اهل داران
شهری در جنوب غربی اصفهان
دوران لذت‌های علمی از دبیرستان ادب شروع شد، با علاقه به مهندسی شیمی از صنعتی اصفهان گذشت، علم و صنعت را تجربه کرد، و مدتی است که در گوشه‌ای از دانشگاه تهران حیاتش را ادامه می‌دهد...

دست نوشته های یک م-شیمی...
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 40 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت: 14:18

رسالۀ دکتری‌اش را آورده بود برای استادی که داور او بود و راهنمای من.آرام، متین، دوست‌داشتنی--------------------------------------------------------------روز دفاع دکترایش بود... پدر، مادر و خواهرش انتهای کلاسِ دفاع نشسته بودند.درست مثل خودش، آرام، متین، دوست داشتنیدر تمام آن‌روزها تا امروز الگوی من بود. و چه دوستش می‌داشتم. و چه افتخار می‌کردم به کسی که می‌شناسمش در حالی که او مرا نمی‌شناخت.--------------------------------------------------------------دراز کشیده بود روی تخت. صورتش را نمی‌توانستم ببینم.مظلوم، آرام،و مادری که می‌گریستو خواهری که آرام بود و متین...--------------------------------------------------------------دراز کشیده بود روی تخت،پدر در کنارش ایستاده بود، آرام، تنها، مظلوم.به سراغش رفتم. چشمانش نمی‌دید.آرام، مظلوم. گریان...خودم را دانشجویش معرفی کردم.و با او خندیدم وقتی پدرش برای او مردانه می‌گریست.چه آرام، چه مظلوم،صورتش یک ماه تمام شده بود با آن‌که چشمانش توان دیدن نداشت...می‌خندیدم و می‌گفتم به زودی می‌آیم دفترتان و شیرینی می‌خورم. چیزی را می‌گفتم که به نامعلوم‌ترین دلیل باورش داشتم. چنین باوری را به کسی می‌گفتم که سال‌ها الگوی من در تلاش و استواری و آرامش بود در حالی که امروز او نه مرا می‌دید و نه حتی می‌شناخت ...آه از تو ای روزگار که بیشتر می‌تازی بر او که آرام‌تر است...این چه بزمی است که جام را سرریز از بلا می‌کنند بر آنانی که دوست‌داشتنی‌ترینند...--------------------------------------------------------------خدایا تو را به بهترین بهترین‌هایت، چشمانش را باز کن، نور چشمانش را بیشتر، گام‌هایش را استوارتر، اندیشه‌اش را پویاتر و عزمش را راسخ‌تر از گذشته بگردان. دست نوشته های یک م-شیمی...ادامه مطلب
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 48 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:22

هیچ‌وقت تصوری نسبت به آن‌چه در نبودم رخ می‌دهد نداشتم. ندارم.ولی بسیار شده از آن‌چه در بودنم رخ می‌دهد شگفت‌زده شوم.در روزی که قرار نبوده، می‌روی... و می‌بینی که تازه‌واردِ قدیمی (!) دارد کشوی تو را زیر و رو می‌کند...تو هیچ نمی‌گویی و آرام با آن دیگری در مورد موضوعی که از دیروز زمانش را تنظیم کرده بودی صحبت می‌کنی...با جسارت تمام و دریغ از یک قطره عرق شرم از مفهوم مرتب کردن کشوها می‌گوید!و کاش از او پرسیده بودم که چیزی را که هیجان دنبالش می‌گشتی پیدا کردی؟!الان یادم آمد به آن روزی که استاد جدید دانشکده را محکوم به بی‌سوادی می‌کرد... استادی آرام، پرتلاش و بی‌حاشیه...دیروز برای خودم جایزۀ غیبت نکردن خریدم و شاخه گلی را از کودکی برای شاد کردنش... عوض غمی که تازه‌واردِ قدیمی ابتدای روز بر دلم نشاند...خدایا غیبت را از زبان، و دیدن و شنیدن بدی‌ها را از چشم و گوش بگیر...و بگذار تا لحظۀ مرگ نابینا و ناشنوا باشم بر بدی‌ها...و چون اسبی که از آتش می‌گریزد، بتازم و پیش بروم بر راهی که جز روشنی چیزی نیست... دست نوشته های یک م-شیمی...ادامه مطلب
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:22

شاید به‌تر باشد با چاه سخن گفت...در جایی که هر روز می‌شنوی و می‌بینی چیزهایی را که نباید.که اگر بگویی غیبت است و سیاه‌نمایی و تضعیف روحیۀ تلاش دیگران و البته خود.باید در پایان هر روز، بروی سر چاهی که در آن آب معنویت از درون زمین سَر برآورده بنشینی و راز دل بگویی.شاید که آن آب دل تو را و ذهن و خیال تو را و چشم و گوش تو را بشوید از آن‌چه که دیده و شنیده و دریافت کرده.شاید که جویی از آن آب ساخته شود و راهی برای تو بسازد به دریای بی‌کرانۀ ایمان.و آن بی‌کرانه تو را استوار می‌سازد در تلاش و تلاش و تلاش.و تلاش‌ها چشم و گوش و ذهن تو را می‌بندند بر هر بدی، بر هر آن‌چه دوستش نمی‌داری، بر هر آن‌چه نادوست‌داشتنی است.این‌جا ایران است،این‌جا تهران است، این‌جا هوایش خاکستری است، زمینش یخ‌بندان و دل‌های مردمانش یخ‌زده. دست نوشته های یک م-شیمی...ادامه مطلب
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 58 تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1402 ساعت: 13:57

گاهی در زندگی افرادی به ناگهان پیدا می‌شوند ...افرادی که تندی می‌کنند، تحقیر می‌کنند و فخر می‌فروشند ...و تو سکوت می‌کنی ...و آن‌ها این سکوت را برنمی‌تابند ...باز راهی می‌یابند تا آزاری برسانند ...گویا با خود عهد بسته‌اند که تا تو را بر زمین نزنند آرام نگیرند ...و تو باز سکوت می‌کنی در برابر کار به ظاهر زیرکانه و البته بسیار آزار رسانندۀ آن‌ها ...این‌بار اما سکوت تو همراه است با لبخندی تلخ بر گوشۀ لب‌هایت ...لبخندی تلخ بر شتاب کودکانه‌ای که این افراد برای آسیب‌رساندن دارند ...افرادی دور افتاده در گوشه‌ای تنها در بیابانی متروک ... دست نوشته های یک م-شیمی...ادامه مطلب
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 87 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 3:25

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
======================

فاطمه هستم!
اهل داران
شهری در جنوب غربی اصفهان
دوران لذت‌های علمی از دبیرستان ادب شروع شد، با علاقه به مهندسی شیمی از صنعتی اصفهان گذشت، علم و صنعت را تجربه کرد، و مدتی است که در گوشه‌ای از دانشگاه تهران حیاتش را ادامه می‌دهد...

دست نوشته های یک م-شیمی...
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 83 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 3:25

چیزی شبیه بهمن و اسفند سال 90 ...چیزی شبیه ...چیزی شبیه روزهایی از پاییز سال 98 چیزی شبیه ...چیزی شبیه روزهای بی‌تصمیمی، روزهای بی‌هدفی، روزهایی با آرزوهای بزرگ و همّت‌های ناچیز، نه ...نه ...بیشتر شبیه یک هفته‌ای از آذرماه 1394 ... داران ... لپ‌تاپ ... من، خواهر و برادرم ... من و تصمیم‌هایم ... من و کنکور دکترا ... من و آینده‌ای ناشناخته که پشت صفحه‌ای مات می‌خواست چیزهایی از خودش را به من نشان دهد در آن زمان که لازم بود انتخاب کنم و تلاش...شبیه روزهای آخر شهریور 1395 ... داران ... کامپیوتر خانه ... من، خواهر، ... و اولین ورود به سامانۀ دانشگاه تهران... چه قدر که دوست داشتنی بود آن لحظه‌ها ... چه قدر به یادماندنی ...چیزی شبیه آن شب شانزدهم اسفند 1397 ... شوق ... شکوه دوست داشتن ... شکوه همدلی ...چیزی شبیه روزهای آخر دی ماه سال 1398 ... من، خواهر، بستن بار سفر ...چیزی شبیه آن شب آخر دی ماه سال 1398 ...، من، خواهر، برادر، تردید، ... خداحافظی‌های شیرین و محکم در آغوش گرفتن‌هایی که همه‌اش نشان از یک عمر با هم بزرگ شدن بود ...چیزی شبیه آن شب شانزدهم اسفند 1400 ... شوق همدلی‌های دوست داشتنی ... من، خواهر ...چیزی شبیه ...چیزی شبیه یک رؤیا... چیدن سیبی از درخت آرزو با شاخه‌هایی که کمی بالاتر از قبل هستند ...چیزی که به من می‌گوید خدایی که تو را آفریده، هرگز رهایت نخواهد کرد... به او توکل کن و بالاتر برو ... دست نوشته های یک م-شیمی...ادامه مطلب
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 126 تاريخ : يکشنبه 11 دی 1401 ساعت: 5:48

اینجا زمستان است...

زمین یخ‌زده است،

هوا سرد است،

و در رگ‌ها یخ است،

یخ که به مغز نمی‌رسد!

یخ که به قلب نمی‌رسد!

اینجا زمستان است...

زمین یخ‌زده است...

و زمین یخ‌زده جایی است برای سکوت...

زمین یخ‌زده جایی است برای صعود در سکوت...

دست نوشته های یک م-شیمی...
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 79 تاريخ : يکشنبه 11 دی 1401 ساعت: 5:48

خیمه‌شب‌بازی خوب است... به شرطی که تو بیننده باشی و برای رفع خستگی آن را ببینی نه آن که عروسکی در دست آرزوهای دیگران...

این روزها بسیار بیزار کرده‌اند مرا این عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی... تماشای آن ها در ساعات مفید روز لذتی ندارد... می‌گذارمشان برای خودشان سرگرم باشند ... شاید کسی حوصله پیدا کرد در لحظات مفید عمرش و ساعات نسوختۀ روزش به تماشای آن‌ها بنشیند...

25 اسفند 1400

دانشگاه تهران

دست نوشته های یک م-شیمی...
ما را در سایت دست نوشته های یک م-شیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakkol58o بازدید : 168 تاريخ : سه شنبه 13 ارديبهشت 1401 ساعت: 22:05